پرسش :
آیا شهود آدمى قابل اعتماد است؟ از کجا مىتوان تشخیص داد که فلان شهود صحیح و با واقعیت مطابق است و کدام یک صحیح نیست؟
پاسخ :
این سؤال بسیار دقیق و مهم است، ولى پاسخ آن از خود سؤال دقیقتر است. طبق آنچه که در مباحث معرفتشناسى فلسفى اثبات شده است، شناخت آدمى باید به مرحلهاى غیر قابل انکار برسد و بر اساس همان مباحث، تنها مرحله شهود است که خطاپذیر نیست؛ یعنى آدمى خود را با علم حضورى مىیابد، و علم حضورى و شهودى قابل انکار و تردید نیست. وقتى که انسان مىترسد «ترس» خودش را با علم شهودى «مى یابد» و جاى تردید و شکى باقى نیست. در حالى که واقعیت ترس را مىیابد، اصلا تصور اینکه نمىترسد یا شک و تردید در این مورد بى معناست. اساس سؤال به اینجا بر مىگردد که: ممکن است آدمى در مرحلهاى چنین تصور کند که شهود مىکند در حالى که شهودى در کار نیست یا بپندارد که در حال شهود است، در صورتى که صِرف تخیل است و واقعیت ندارد. انسان در ابتداى امر، خود را مستقل مىیابد در حالى که واقعاً مستقل نیست. حال، او با چه معیارى بداند که درک او صحیح است یا صحیح نیست. شهود او قابل اعتماد است یا نیست. دو معنایى که ممکن است انسان بین آنها مردد شود عبارتنداز: 1ـ یافتن وجود خود 2ـ استقلال داشتن انسان و نیاز نداشتن به غیر. آنچه را که انسان واقعاً مىیابد، وجود خویش است. این تصور که انسان موجودى مستقل و بى نیاز است تفسیرى ذهنى است، نه علم حضورى. آدمى این تفسیر ذهنى را در کنار علم حضورى مىگذارد و از آن استقلال خود را نتیجه گیرى مىکند.
آنچه را که انسان در ابتدا مىیابد درک ضعیفى از وجود خویش است و اصلا روح در آن مرتبه ضعیف است و چون وابستگى خود را به غیر خود درک نمىکند و غیرى را در این میان نمىبیند، به غلط تصور مىکند که به دیگرى احتیاجى ندارد و به موجود دیگرى وابسته نیست؛ به تعبیر دیگر، مستقل پنداشتن خود، یک شهود محض نیست، بلکه شهودى است همراه با علم حصولى، یعنى مرکب از یافتن قلبى و تفسیر ذهنى است. اینکه انسان وجود خود را مىیابد قابل انکار نیست، یعنى این
﴿ صفحه 245﴾ گونه نیست که «وجود» و بودنى در کار نباشد در این مورد تردیدى در کار نیست وجود خویش را مىیابد، اما استقلال یا وابستگى خویش را نمىیابد. چون درک او در این مورد مبهم و ضعیف است، تنها جلوه هاى ظاهرى را مىنگرد، موجى را بر سطح دریا مىبیند، اما حقیقت دریا و کُنه آن را نمىبیند، لذا با افزودن تفسیر غلط ذهنى بر این شهود مىگوید: «من هستم»، «من به جایى وابستگى ندارم» اما وقتى که با دلیل و برهان فهمید که وابسته است و در مقام یافتن دانسته هاى خویش بر آمد، در این صورت تلاش مىکند تا به حقیقت برسد و این تلاش یکى از راه هاى توجه قلبى به خود است و هر چه در این رابطه آگاهیهاى عمیقتر پیدا کند، وابستگى خود را بهتر و روشنتر مىیابد و با غور در این دریاى عمیق، باطن را نیز مىیابد.
راه دیگر براى رسیدن به حقیقت این است که بعد از درک وابستگى خود این دانسته را عملا به کارگیرد، خواسته هاى خود را ملاک عمل قرار ندهد، اراده خود را تابع اراده خدا کند، وقتى که عملا دانسته هاى خود را محقق کرد شهود باطنى در او ظهور مىکند و به تدریج به جایى مىرسد که وابستگى خودش را «مى یابد»
منبع:پیش نیازهای مدیریت اسلامی ، آیت الله محمدتقی مصباح ، قم : موسسه آموزشی امام خمینی 1367
این سؤال بسیار دقیق و مهم است، ولى پاسخ آن از خود سؤال دقیقتر است. طبق آنچه که در مباحث معرفتشناسى فلسفى اثبات شده است، شناخت آدمى باید به مرحلهاى غیر قابل انکار برسد و بر اساس همان مباحث، تنها مرحله شهود است که خطاپذیر نیست؛ یعنى آدمى خود را با علم حضورى مىیابد، و علم حضورى و شهودى قابل انکار و تردید نیست. وقتى که انسان مىترسد «ترس» خودش را با علم شهودى «مى یابد» و جاى تردید و شکى باقى نیست. در حالى که واقعیت ترس را مىیابد، اصلا تصور اینکه نمىترسد یا شک و تردید در این مورد بى معناست. اساس سؤال به اینجا بر مىگردد که: ممکن است آدمى در مرحلهاى چنین تصور کند که شهود مىکند در حالى که شهودى در کار نیست یا بپندارد که در حال شهود است، در صورتى که صِرف تخیل است و واقعیت ندارد. انسان در ابتداى امر، خود را مستقل مىیابد در حالى که واقعاً مستقل نیست. حال، او با چه معیارى بداند که درک او صحیح است یا صحیح نیست. شهود او قابل اعتماد است یا نیست. دو معنایى که ممکن است انسان بین آنها مردد شود عبارتنداز: 1ـ یافتن وجود خود 2ـ استقلال داشتن انسان و نیاز نداشتن به غیر. آنچه را که انسان واقعاً مىیابد، وجود خویش است. این تصور که انسان موجودى مستقل و بى نیاز است تفسیرى ذهنى است، نه علم حضورى. آدمى این تفسیر ذهنى را در کنار علم حضورى مىگذارد و از آن استقلال خود را نتیجه گیرى مىکند.
آنچه را که انسان در ابتدا مىیابد درک ضعیفى از وجود خویش است و اصلا روح در آن مرتبه ضعیف است و چون وابستگى خود را به غیر خود درک نمىکند و غیرى را در این میان نمىبیند، به غلط تصور مىکند که به دیگرى احتیاجى ندارد و به موجود دیگرى وابسته نیست؛ به تعبیر دیگر، مستقل پنداشتن خود، یک شهود محض نیست، بلکه شهودى است همراه با علم حصولى، یعنى مرکب از یافتن قلبى و تفسیر ذهنى است. اینکه انسان وجود خود را مىیابد قابل انکار نیست، یعنى این
﴿ صفحه 245﴾ گونه نیست که «وجود» و بودنى در کار نباشد در این مورد تردیدى در کار نیست وجود خویش را مىیابد، اما استقلال یا وابستگى خویش را نمىیابد. چون درک او در این مورد مبهم و ضعیف است، تنها جلوه هاى ظاهرى را مىنگرد، موجى را بر سطح دریا مىبیند، اما حقیقت دریا و کُنه آن را نمىبیند، لذا با افزودن تفسیر غلط ذهنى بر این شهود مىگوید: «من هستم»، «من به جایى وابستگى ندارم» اما وقتى که با دلیل و برهان فهمید که وابسته است و در مقام یافتن دانسته هاى خویش بر آمد، در این صورت تلاش مىکند تا به حقیقت برسد و این تلاش یکى از راه هاى توجه قلبى به خود است و هر چه در این رابطه آگاهیهاى عمیقتر پیدا کند، وابستگى خود را بهتر و روشنتر مىیابد و با غور در این دریاى عمیق، باطن را نیز مىیابد.
راه دیگر براى رسیدن به حقیقت این است که بعد از درک وابستگى خود این دانسته را عملا به کارگیرد، خواسته هاى خود را ملاک عمل قرار ندهد، اراده خود را تابع اراده خدا کند، وقتى که عملا دانسته هاى خود را محقق کرد شهود باطنى در او ظهور مىکند و به تدریج به جایى مىرسد که وابستگى خودش را «مى یابد»
منبع:پیش نیازهای مدیریت اسلامی ، آیت الله محمدتقی مصباح ، قم : موسسه آموزشی امام خمینی 1367
تازه های پرسش و پاسخ
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}